Foreword
ویتمن بخش پیش را با دعوت خوانندگانش به اینکه «شناگرهای جسوری» شوند تمام کرد و در بخش چهلوهفت خلق تصاویر ورزشی را ادامه میدهد و خود و خوانندگان ایدهآلش را به صورت ورزشکارانی سرسخت به تصویر میکشد، آدمهایی که فضای باز پرماجرا را به فضاهای امن و آرام خانه و «پتک، پارو، ارهی دستی» را به «حجره یا مکتب دربسته» ترجیح میدهد. او میخواهد خوانندگانش خود را در هیبت «مردمان ناهموار»ی قوی و آفتابسوخته و ریشو تصور کنند، نه آدمهایی با «صورتهای کفصابونی» (کسانی که صورتشان را اصلاح میکنند و با طبعی لطیف «خود را از آفتاب محافظت میکنند»). ویتمن بعدها در مقالهی «چشمانداز دموکراتیک» خواستار نوع کاملاً تازهای از ادبیات دموکراتیک میشود: «کتاب را روزی با این فرض خواهند خواست و ارائه خواهند کرد که فرآیند خواندن [کاری] بین خواب و بیداری نیست، بلکه ورزشی است به تمام معنا، تقّلای یک ژیمناست؛ با این فرض که خواننده قرار است کاری برای خود بکند، باید هوشیار باشد، و خود باید آن شعر، مباحثه، تاریخ، یا مقالهی متافیزیکی [را که دارد میخواند] عملاً بسازد ـ متن تنها اشارهها، سرنخها، شروع یا ساختار کار را فراهم میکند. این کتاب نیست که برای کامل بودن نیاز به خیلی چیزها دارد، بلکه این خواننده است که باید خیلی چیزها داشته باشد. آنچه قرار است ملتی با اذهان ورزیده و پذیرا، آموزشدیده، و دارای شمّ قوی را بسازد بستگی به خود آنها دارد و نه به محفلی از نویسندگان.» ویتمن معتقد بود بسیاری از مشکلات دموکراسی با تغییر عادتهای خواندن ملت ممکن میشود. مردم باید یاد بگیرند با نویسندگان و مقامات [نویسندهی یادداشت با دو واژهی author به معنی نویسنده و authority به معنی مقامات و صاحبان قدرت بازی میکند، م.] گلاویز شوند تا بتوانند همانقدر که کتاب زندگی آنها را تغییر میدهد آنها هم کتاب را تغییر دهند. عدم پذیرش قدرت مقامات [author-ity] نخستین قدم در دموکراتیزه کردن ذهن و قدرت تخیل است. و قدم دوم بردن «عشق» و «مرگ» ورای خانه است، به بیرون مرزهای امن خانه. محدود کردن عشق و مرگ به رسم و رسوم عشق رمانتیک و فقدان شخصی آنها را ناچیز میکند: عشق و مرگ موضوعاتی است برای فضای باز، برای درهمآمیختن هیجانانگیز و هولآور هویت شخصی با هر آنچه که «من» نیست.
به این ترتیب خوانندهای که ویتمن در طول شعرش سعی در خلق او داشته است کسی است که «اسلوب او را محترمترین میدارد» اما بهقرار آن یاد میگیرد تا «مربیاش را نابود کند.» شاعر علاقهای به مقلدین بیسر و صدا، به دنبالهروها ندارد بلکه خوانندگانی سرسخت میخواهد که با او بجنگند، از او سوآل کنند، او را زیر سوآل ببرند، بحث کنند، و راهی سفرهای خاص خود شوند. او ترجیح میدهد خوانندگانی «شرور» داشته باشد تا خوانندگانی «عفیف» که «عفت»شان ناشی از پذیرش بیچونوچرای بایدها و نبایدهای اجتماعی است. البته کلمات این شاعر همانقدر سرسختانه و جسورانه خواهد بود که خواننده نیاز دارد: هرچند ویتمن یاد ما میدهد که از او «به کجراهه» برویم، فرار از شعر او چندان هم آسان نیست، چراکه کلمات او دنبال ما خواهند آمد و آنقدر «خارخار گوشهای» ما میشوند تا [بالاخره] بفهمیمشان. وقتی با تمام وجود وارد «آواز خویشتن» میشویم، درآمدن از آن، حتی با نزدیک شدن شعر به پایانش، حتی در حالی که شاعر ما را برای جدایی آماده میکند، کار چندان راحتی نیست.
ویتمن درنتیجه دنبال گروهی دموکرات از مخاطبان میگردد، گروهی که فقط شامل روشنفکرها، اشرافزادگان، یا اندیشمندان نیست، بلکه «مکانیک» و «پسر زارع» و «ماهیگیر» و «شکارچی» و «مادر جوان و مادر پیر» و «دختر»ی مشغول دوختودوز را هم در بر میگیرد. او بعد از جنگ داخلی آمریکا مصراعهای مربوط به سربازی را که در شب نبرد اردو زده است و در «آن شب سنگین (که شاید آخرین شبشان باشد)» ویتمن را میجوید به این قسمت شعر اضافه کرد. اینها کلماتی است که اهمیت دارد: ویتمن از این کلمات استفاده نکرده است تا وزن شعر را خوشایند کند و سبب آرامش ذهنی ما شود: این کلمات اینجایند تا ما را تکان دهند، پیشباورهایمان را از بین ببرند، و نسبت به آنچه لحظه به لحظه در اطرافمان میگذرد کاملاً هوشیارمان کنند. اینجایند تا آن آخرین شب روی زمین را سرنوشتساز کنند. ویتمن بهمان میگوید ممکن است زبانمان بند بیاید اما جای ترس نیست: شاعر کنارمان است تا چون زبان ما عمل کند و چیزهایی را که نمیتوانستیم قبلاً به کلام بیاوریم به جای ما مطرح کند، تا کمک کند زبانمان رها شود و بتوانیم جهان را بیان کنیم ـ نخست از طریق او و بعد خودمان به تنهایی.
—EF
مربی ورزشکارانم من، آن مرد که به واسطهی من سینهاش فراختر از من میشود سعهی صدر مرا اثبات میکند، مردی که اسلوبِ مرا محترمترین میدارد همانست که به قرارِ آن تعلیم میبیند تا مربیاش را نابود کند، پسری که دوستش میدارم، مردی خواهد شد نه به میراث قدرت که به توان خویش، شرور است نه عفیف از همرنگی و ترس، شیفتهی دلارامش، با رغبتی تمام کبابش را میخورد، بیتوجهی یا عشق یکسویه، سختتر از تیغ تیز زخماش میزند، طراز اول در اسبدوانی و در مبارزه در هدفگیری و قایقرانی در آواز خواندن یا نواختن بانجو، او جای زخم و ریش و صورتهایی آبلهگون را ترجیح میدهد به صورتهای کفصابونی، و آفتابسوختگان را به آنان که خود را از آفتاب محفاظت میکنند. بدانان میآموزم تا از من به کجراهه روند اما که میتواند از من کجروی کند؟ تو را، هر که هستی، از همین ساعت دنبال میکنم، کلماتم خارخارِ گوشهای توست تا آندم که درکشان کنی. برای یک دلار اینها را بر زبان نمیآورم یا از آنرو که وقتگذرانی کنم مادام که منتظر قایقام تو همقدرِ من حرف میزنی، ( من چون زبان تو عمل میکنم که بسته است در دهانت و در دهان من رهایی میآغازد.) سوگند میخورم که دیگر میان خانهای هرگز از عشق و مرگ سخن در میان نیاورم و سوگند میخورم که خویشتن را هرگز ترجمه نکنم، جز برای آن مرد و آن زن که با من میمانند در خلوت در هوای آزاد. اگر مرا درک میکنی به ارتفاعات برو یا به کنارهها، نزدیکترین پشه توضیحایست و یک قطره یا حرکت امواج خود کلیدیست، پتک، پارو، ارهی دستی، کلمات مرا تصدیق میکنند. هیچ حجره یا مکتب دربسته نمیتواند انیس من باشد، مردمان ناهموار و اطفال از آنان بهترند. نزدیکترین به من، آن مکانیک جوان است مرا خوب میشناسد، آن جنگلبان که تبر و کوزهاش را با خود میبرد مرا هم با خود همهی روز خواهد برد، آن پسر زارع که زمین را شخم میزند از صدای من احساس مطبوعی میکند، در کشتیهایی که بر آب سفر میکنند کلمات من هم در سفرند، من میروم با ماهیگیران و دریانوردان و دوستشان میدارم. سربازی که اردو زده یا مارش میرود به من تعلق دارد، بسیاری مرا میجویند در شب نبرد و من تنهایشان نمیگذارم، در آن شب سنگین (که شاید آخرین شبشان باشد) مرا میجویند آنها که میشناسندم. صورتم بر صورت شکارچی میساید وقتی تنها در پتویش میآرامد، آن درشکهچی که در اندیشهی من است تکانتکان واگن آزارش نمیدهد، مادر جوان و مادر پیر درکم میکنند، زن و دختر برای لحظهای سوزنهاشان را پایین میگذارند و از یاد میبرند که کجا هستند، از سر میگیرند آنها و همگان هر آنچه را که من گفتهام بدانان.
Song of Myself, Section 47 —poem read by Sholeh Wolpe
Afterword
این واقعیتی است که معلمان خلاقنویسی یا الهامبخش شاگردانشان میشوند تا با لحن و سبک خود بنویسند یا آنها را تبدیل به نسخهی بدل خود میکنند ـ دستپروردههایی که نمیتوانند از زیر بار تأثیرات استاد خود رهایی پیدا کنند. تعجبی ندارد که ویتمن در این بخش شعر از اولین فرم آموزش نسل بعد تمجید میکند: «مردی که اسلوب مرا محترمترین میدارد / همانست که به قرار آن تعلیم میبیند تا مربیاش را نابود کند.» کشف هویت خود، که به پرورش استعدادهای شخصیمان و رسالتمان بستگی دارد، کاری است مادامالعمر؛ ویتمن از نخستین صفحات «آواز خویشتن» ما را بر آن میدارد تا آنچه را منحصر به فرد ماست بجوییم: «از میان چشمهای من نگاه نخواهی کرد،/ از من چیزی نخواهی گرفت / گوش فرا خواهی داد به هر سو / و خود از صافی خود خواهی گذراند.» حالا او خود را «مربی ورزشکاران» میخواند، ورزشکارانی که بهخاطر تواناییشان در به اوج رساندن استعدادهای فردیشان و بهخاطر شیوههایی که با آن حد و حدود ذهن و جسمشان را میسنجند مورد تحسین ما هستند. از بازیهای المپیک آغازین در آتن تا مسابقات امروزی جام جهانی، مسابقات قهرمانی تنیس، یا اسکی، ما این که ورزشکارانی بزرگ «سینهشان فراختر از» آدمهای پیش از خودشان میشود ـ بهعبارتی خودشان میشوند ـ را گرامی میداریم و جشن میگیریم.
من در تیم فوتبال دانشکدهمان بازیکن خط میانی بودم و وقتی روزهای بازیکنیام به پایان رسید شروع کردم به مربیگری در همان دانشگاه محل تحصیلام و تازه آنجا در جریان یک فصل بازی بود که فهمیدم نشان دادن یک حرکت به بازیکنان یا توضیح این که چطور باید در فضای زمین دوید کافی نیست: وقتی بازیکنی در یک سری مهارتها تبحر پیدا کرد، بهتر است بهقول ویتمن به او یاد بدهیم چطور «از من به کجراهه برود.» چه چیز هیجانانگیزتر از تصور جاهایی که این ذهنهای کجرو از آنها سر در خواهند آورد؟ این چیزی است که به خلق دموکراسیای زنده میانجامد ـ کجروی همه بسته به منطق و توان خودشان، فارق از پست و جایگاهشان. کلمات شاعر البته «خارخار گوشهای ماست/ تا آندم که درکشان کنیم.»
ایچیرو سوزوکی، بازکن بیسبال که در دوران بازی خود در ژاپن و آمریکا بیش از چهارهزار ضربهی امتیازآور داشته است، سبک توپ زدنی نامعمول دارد و در همان حالی که چوبش را عقب و جلو میبرد تا توپ را بزند از جایگاه توپزن بیرون میجهد، انگار میخواهد حتی پیش از اینکه چوبش به توپ بخورد به طرف جایگاه اول بدود. گزارشگری تلویزیونی یکبار گفت که با این شکل حرکت دادن چوب او هرگز نباید موفق میشده است ـ با این حال همین سوزوکی یکروز نامش در موزهی نامآوران بیسبال ثبت خواهد شد، چون در شیوهی خاصی از توپ زدن و در سبک خاصی از بازی تبحر پیدا کرده است که قابلتقلید نیست، مثل هر شاهکار هنری یا ادبی، موسیقی یا رقص دیگر: آثاری که از جان برمیخیزند و به ما یاد میدهند چطور زندگی را تمام و کمال زندگی کنیم ـ چطور به قول ویتمن آنچه را او بهمان گفته است از سر بگیریم.
—CM
Question
کدام اساتید ـ در تاریخ، در مذهب، و در زندگی خودتان ـ تشویقتان کردهاند یاد بگیرید که چطور آنها را «نابود» کنید؟ این «نابود کردن» اساتید و مربیان به چه شکلهایی انجام شده است؟ آیا به خاطر درس غیرمعمولی که این اساتید بهتان دادهاند از آنها قدردانید؟