Foreword
بخش ۳۷ طوری آغاز میشود انگار ادامهی روایت نبرد فلمبارو است که دو بخش قبل روایتش کرده بودند. اما بلافاصله اتفاقی عجیب در آن میافتد. آن «من» ازخودمطمئنی که در «آواز خویشتن» به او عادت کردهایم حالا انگار «تسخیر» میشود. آن «من»ی که پیشتر در شعر با آنها که زجر کشیدهاند همدلی کرده، با مردهها و آنها که در حال احتضار بودهاند همدرد شده، و حتی با معلولین و زجرکشیدهها همذاتپنداری کرده است («نمیپرسم از آن زخمی که حالش چطور است / خودم آن زخمیام)، حالا، بهجای جذب و تسخیر دیگران، خودش تسخیر میشود؛ «تمام حضورهای رنجبردگان و قانونگریزان» در او تجسد مییابند و او «درد خفیف ممتد» را، استیصال و خفقان حصر را، احساس میکند. فهرست بخش سیوسوم شعر فهرستی بیامان بود از درد و رنج، فقدان، و تاریکی، بعد شعر آرام گرفت و به روایتهای تاریخی قتلعام و مرگ دستهجمعی پرداخت. و حالا، در این بخش، با تسخیر شدن ویتمن توسط همهی زندانیان و یاغیهای جهان، زنجیر شدناش به آنها و همذاتپنداریاش با آنها، همهچیز ناگهان متوقف میشود. اگر خویشتن دموکرات ویتمن بر این باور است که هر فردیّتی بالقوّه هر فردیّت دیگر است، که ما هرکدام درون خود دربرگیرندهی تنوع گستردهی تمام خویشتنهای تشکیلدهندهی فرهنگمان هستیم، آنگاه به نظر میرسد این بخش محکی است برای آنکه ببینیم حد و مرز این هویت دربرگیرنده تا کجاست. همذاتپنداری با دیگران همیشه هم باعث همبستگی و سرور نمیشود، بلکه میتواند به همان اندازه سبب ذلّت و شکست شود. حقیقتاً دموکرات شدن ساده نیست و تلاش برای آن همواره با آزمونهایی همراه است.
شاعر با همذاتپنداری کامل با بیماران، فقرا، و زندانیانی که کارد به استخوانشان رسیده است، حس میکند قدرت، جاذبه، و انرژی خود را از دست داده و منزوی، شرمسار، و مهوّع شده است. او این بخش را در هیات یک گدا به پایان میبرد: «کلاهم را جلو میآورم و خجولانه گدایی میکنم.» تصور کنید که «آواز خویشتن» اینجا پایان میگرفت. با متوقف شدن خویشتنِ ازخودمطمئنِ دربرگیرندهی همگان و یکی شدناش با آنها که شکست خوردهاند، شاید تمام تجربهی دموکراتیکی که شعر را به پیش میراند خرد و نابود میشد. خویشتن ویتمنی اینجا دیگر آن روحی نیست که باز میشود، گرامی میدارد، و بسط مییابد، بلکه روحی است که حالا دیگر جمع شده است و به جای گستردن خود در تمام جهان («مناظری که مردانه برجسته گشتهاند» را در بخش بیستونه شعر به خاطر بیاورید) فقط میتواند در حرکتی مستأصل، خفتبار، و حقیرانه کلاه خود را جلوی دیگران بگسترد.
هی نگهبانان تنبل! سلاحتان را برداری! بر درهای مغلوبه ازدحام کردهاند! تسخیر شدهام! در من، تمام حضورهای رنجبردگان و قانونگریزان تجسد مییابند، در زندانی مییابم خود را به هیات مردی دیگر و درد خفیف ممتد را احساس میکنم. برای من است که زندانبانان، قرابینه بر دوش انداختهاند و پاس میدهند منم آنکه در روز آزادم میکنند و شب به زندانام میافکنند. یک یاغی با دستان زنجیری تنها به زندان نمیرود من هم دستانم به او زنجیر شدهاست و راه میروم در کنارش (منم آنکه کمتر کوک است و بیشتر ساکت، عرق بر لبان لرزانم.) جوانکی که به خاطر سرقت دستگیر میشود تنها نیست، من هم با او میروم، محاکمه و محکوم میشوم. تنها بیمار وبایی نیست که نفسهای آخرش را میکشد، من هم آنجا خوابیدهام و واپسین نفسام را بر میآورم، صورتم به رنگ خاکستر است، عضلاتم در هم پیچیدهاند و مردم از من میگریزند. سائلان در من ظهور میکنند و من در آنان کلاهم را جلو میآورم و خجولانه گدایی میکنم.
Song of Myself, Section 37 —poem read by Sholeh Wolpe
Afterword
و حالا نوبت سیاهچالهاست... همذاتپنداری ویتمن با زندانیان، مبتلایان به وبا، و گدایان یادآور مسیح است که خدماتاش به فقرا و بیخانمانها هم خاخامهای یهودی و هم مقامات امپراطوری روم را به خشم آورده بود. شاید بتوان این بخش و بخش بعد را تفسیری بر مضمون kenosis کتاب عهد جدید دانست: خالی کردن خود برای دریافت ارادهی خداوند. ویتمن در نسخهی ۱۸۵۵ شعر فریاد برمیآورد: «آه مسیح مقدس! طغیان من اختیار مرا در دست گرفته است!» او سپس هویت شورشیای را میگیرد که دارد با طناب دار دور گردن خود ور میرود، هویت وحشیای سرکش، کسی که سر قبر جورج واشنگتن میرود، پسری که زندانهای داخل کشتیها را به خاطر میآورد، سرباز انگلیسیای که در ساراتوگا تسلیم میشود. میگوید: «اینجا تمام حضورها و حقایق بشریت در من تجسد مییابند،/ در زندانی مییابم خود را به هیات مردی دیگر/ و درد خفیف ممتد را احساس میکنم.» زندان و درد تنها بخشهایی است که در نسخهای که ویتمن در بستر مرگ ویرایش کرد باقی مانده است ــ این همان دردی است که زخمیهای بخش قبل حساش میکردند؛ هرچند تصمیم ویتمن برای حذف ارجاع مشخصاش به مسیح کاملاً قابلدرک است (شعر او قرار بود ورای همهی متون مذهبی برود)، حذف خاطرات خلیج نزدیک خانهی پدریاش جای تأسف دارد، خلیجی که در دوران جنگ استقلال آمریکا کشتیهای بریتانیاییای درش لنگر انداخته بودند که ازشان بهعنوان زندان استفاده میشد ــ کشتیهای اسقاطی و پوسیدهای که درشان سربازان و ملوانانی بیشتر از تمام نبردهای جنگ جان باختند. ویتمن در نسخهی اول نوشته بود: «اینها من میشوند و من همگان / و آنها اما ناچیزند،/ من هر آنچه دوست دارم، بس بیشتر میشوم.» اگر تماشای جزامیها و فاحشهها، حقیرترینِ حقیران، توسط «پسر انسان» (مسیح) الهامبخش تفکرات این شاعری میشود که فراموششدگان و ازدسترفتهها تسخیرش کردهاند، همین سنّت در نوشتههای پیتر ماتیسن، نویسنده و استاد ذن، ادامه پیدا میکند. ماتیسن بهکمک متخصصان همراهش از کسانی مراقبت میکند که بیش از دیگران توسط جامعه نادیده گرفته شدهاند: مردان بیخانمانی که مبتلا به ایدز هستند. این همان درسی است که ویتمن با بر خود گرفتن درد و رنج بیمار مبتلا با وبا به ما میدهد: «مردم از من میگریزند» ــ مردم میگریزند اما راه دوری نمیتوانند بروند چراکه ویتمن نمیگذارد از دیدرساش خارج شوند. نه ویتمن میگذارد نه شعرش.
Question
امروزه خیلی از سازمانهای خیریه از فیلمهای کودکانی استفاده میکنند که از قحطی رنج میبرند یا به بیماریها و معلولیتهایی مبتلایند که به کمک خدمات پزشکی میتوان آنها را درمان کرد. چنین فیلمهای تبلیغاتیای سعی بر این دارند که باعث همذاتپنداری شما با درد و رنج مردمانی شوند که ازتان دور هستند و تشویقتان کنند تا به سازمانهایی که برای مرهم نهادن بر این دردها تلاش میکنند کمک کنید. آیا این تلاشها حس همدردی شما را برمیانگیزند؟ تأثیر این درخواستها برای همذاتپنداری با رنج و عذاب دیگران بر زندگی روزمرهی شما چیست؟ آیا بخش سیوهفت شعر ویتمن در ثبت هزینههای بر خود گرفتن درد و خواری دیگران موفق است؟