Foreword
در دفترچه یادداشتهای ویتمن مربوط به اوایل دههی ۱۸۵۰ چندین جا میتوان نخستین نشانههای «آواز خویشتن» را دید؛ یکی از تکاندهندهترین این نشانهها در دفترچهای است که با عنوان تالبوت ویتسون شناخته میشود که درش ویتمن شیوهی صحبت کردنی کاملاً تازه را باتردید به روی کاغذ میآورد. او ابیاتی به شیوهی شعر آزاد مینویسد، همان شیوهای که بعدها برای نوشتن برگهای چمن به کار میبرد، و تلاشی دیوانهوار را برای صدا بخشیدن به خویشتنهای بسیار متفاوت ملت سرشار از تناقض خود ارائه میکند. او مینویسد: «شاعر بردههایم من و شاعر ارباب بردهها.» و ادامه میدهد: «شاعر تنم من/ و منم.» ویتمن اینجا مکثی میکند و دوباره سخن از سر میگیرد: «شاعر تنم من/ و شاعر جان/ با بردههای زمین میروم همانطور که با اربابها/ و خواهم ایستاد بین اربابها و بردهها،/ و وارد هر دو خواهم شد تا هر دو مرا درک کنند، یکسان.» این لحظهی خارقالعادهی شروع برگهای چمن نشان میدهد که برگهای چمن در بدوِ خلق اثری «به دنبال لغو بردگی» نبود، دستکم نه به معنای مرسوم این عبارت، چرا که در آثاری این چنین برده به جنگ ارباب شیطانصفت میرود و اختلافهای حلنشدنی ملت تشدید میشود. ویتمن درعوض به دنبال صدایی میگردد که این اختلافها را مرهم نهد، صدایی چنان فراگیر که هم صدای بردهها باشد هم صدای اربابها ــ یا صدایی که فاصلهی بین آن دو را از بین ببرد.
این آغازِ تلاش ویتمن است برای تبدیل شدن به آن صدای ناممکنی که نمایندهی آمریکاست ــ صدایی نمایندهی همگان، نه از آنِ احزاب یا گروهها که از آنِ تک تک ملت، صدایی چنان روان که شهروندیِ همهی افراد این فرهنگ را در بر گیرد. به این ترتیب ویتمن در این یادداشتهای اولیه قطبهای انسان محتمل ــ آنطور که در اواسط قرن نوزدهم بر او عیان بود ــ را شناسایی میکند؛ آن طیفی را که صدای شاعرانهی فراخاش باید میتوانست پوشش دهد: از برده تا ارباب برده. بینش تازهظهور او به این باور برمیگشت که تکتک خویشتنهای دموکراتیک وسیع و متناقض هستند، به همان گوناگونی خود ملت، و بنابراین شاعر باید ملت را بیدار کند و آمریکاییها را از سستی و خمودی تبعیض و ساختار طبقاتیشان بیرون بکشد تا بفهمند که هرکدامشان، درون خود، بهطور بالقوه دربرگیرندهی همهکس دیگر ــ بهطور بالقوه همهکس دیگر ــ هستند. ویتمن معتقد بود پایان بردهداری زمانی از راه میرسد که بردهدار و برده، هردو را بتوان با یک صدا نمایندگی کرد، زمانیکه هردو بتوانند خودشان را در «من» و در «تو»ی شاعر دموکراتیک بشنوند، زمانیکه بردهدار بتواند بردهی بالقوهی درون خود را و برده بردهدار درون خود را تجربه کند؛ بردهداری [تنها] در آن لحظهی روشنگری به پایان خواهد رسید. نخستین انتشار این صدا در ۱۸۵۵ فقط پنج سال پیش از آن بود که ملت متوجه شوند چطور نیروهای اختلاف و خشونت بر امیدهای رنگباختهی یکپارچگی و همدلیشان مستولی شده است.
این متن متن قدرتمندی است، اما جالب اینجاست که ویتمن با کشیدن خطی مورب بر روی قسمت اول در دفترچه یادداشت خود آن را حذف میکند (برای دیدن بخش حذفشده اینجا را کلیک کنید) و مصراعهایی که درنهایت به «آواز خویشتن» راه مییابد تنها اینهاست: «شاعر تنم من و / شاعر جان.» تجسم بنیادستیزانهی ویتمن، به هم پیوستن برده و ارباب برده، با وجود آنکه به نظر میرسد سرچشمهی واقعی پیام اصلی «آواز خویشتن» است،از شعر حذف میشود. انگار ادعای در اختیار داشتن قدرت بیان موقعیتهای شهروندی افراطی در جامعهی آمریکا ــ برده و بردهدار، سیاه و سفید ــ بهنوعی بازکنندهی راه ویتمن بوده برای گفتن از تن و از جان با یک صدای واحد. ویتمن اول آموخت که با روبهرو شدن و صحبت از آزاردهندهترین انشعاب آمریکا، یعنی سیاه و سفید، میتواند دوگانگیها را یکدست کند. به این ترتیب تاریخچهی مملو از رنج و عذاب نژادپرستی آمریکا نطفهی «آواز خویشتن» را میبندد و به ویتمن اجازه میدهد تا همهی تفاوتهای دیگر را که آدمی را دستهبندی و طبقهبندی میکنند ــ بهشت و جهنم، مذکر و مؤنث ــ از بین ببرد. این حس عرفانیِ خویشتنی بزرگتر از تمامی تلاشها برای تقسیمبندی آن خویشن باعث رهایی شاعر میشود تا او بتواند خود را منبسط کند و آنقدر گسترده شود که تصور کند دارد به تمام دنیا، به زمین و دریا و شبی که آنها را در بر میگیرد، عشق میورزد. آنگاه که این شاعر دموکراتیک از قید تبعیضهای قدیمی آزاد میشود، هیچچیز برای «عشق سوزان وصفناپذیر»اش زیادی بزرگ نیست.
شاعر تنم من و شاعر جان، لذت بهشت با من است و رنج دوزخ، نخستین را پیوند میزنم به خود و تکثیر میکنم، دیگری را برمیگردانم به زبانی نو. شاعر زنانم من و شاعر مردان و میگویم که بزرگ است زنانگی و بزرگ است مردانگی و میگویم هیچ چیز عظیمتر از مادر آدمیان نیست. سرود سر میکنم، سرود انبساط و غرور که بساست اینمایه انزوا و ملامت و نشان میدهم که ملاک همان رشد است. بلندمرتبهتر از همگان تویی آیا؟ رییس جمهوری؟ اینها جزئیاتاند، چرا که همه با هم میرسند و با هم میگذرند. من آنم که قدم میزند با شبی لطیف و فزاینده. خطاب میکنم زمین را و دریای شب نیمهگرفته را. نزدیکتر بیا ای شب سینهعریان. نزدیکتر ای شب جذاب و زندگیبخش. شب بادهای جنوبی، شب چند ستارهی بزرگ! شبی که سربه توافق تکان میدهی، شب برهنه و وحشی تابستان. لب به خنده بگشا، ای زمین شهوتناک دمسرد. زمین درختان خوابیده و روان. زمین غروب کوچیده. زمین کوههای مهآلود. زمین ماه کامل با نور جاریاش مثال شیشهای کبود. زمین که جریان رود را به نور و سایه خط و خال میزنی. زمین ابرهای شفاف خاکستری که روشنترند و زلالتر به خاطر من. زمین پر فراز و نشیب زمین شکوفههای سیب. بخند، که یارت آمده است. عیاش با من عشق ورزیدهای، و اینک منام که عشق میورزم با تو. ای عشق سوزان و وصفناپذیر.
Song of Myself, Section 21 —poem read by Sholeh Wolpe
Afterword
شاعر تن که در بخش قبل «مشتاق و بیشرم، / رازورز و عریان» خوانده شده است حالا وعده میدهد که نهتنها لذتها و رنجهای زندگیِ بعد از مرگ را که تجربه و خرد زنان را هم چون مردان «به زبانی نو» برمیگرداند. وصلت مضمون این شعر است ــ وصلت عشاق، زمین و دریا،تاریکی و نور؛ در میدان مغناطیسی این شعر جذابیت همهچیز است. شب نزدیکتر میآید و تخیل ما را سیراب میکند و زمین خوابیده بیدار میشود تا به شاعر بفهماند که در مسابقهی زندگی ما رودرروی زمان قرار نگرفتهایم بلکه به سمت این باور که در اکنونی جاودان زندگی میکنیم در حرکت هستیم، اکنونی که درش هرچیز چیز دیگری را فرا میخواند. در این ملغمهی تلاش و فعالیت، این وصلت چیزهای شبیه و متفاوت، هیچ برنده و بازندهای وجود ندارد، فقط تکثیر وجود دارد و تأثیرگذاری. همه به خط پایان میرسند، خط پایانی که درواقع خط شروع هم هست؛ هرکس به وقت مقرر خود ــ که همانا اکنون است.
و بعد نوبت «پسر عیاش» میشود؛ در حکایتی عکس حکایت عهد جدید، او عشق خود را نثار شاعر خداگونه میکند، شاعری که به نیکی پاسخش را میدهد؛ «عشق سوزان و وصفناپذیر» آن دو به ما یادآوری میکند که در دریافت ویتمن از عالم هیچچیز ممنوع نیست ــ حتی با وجود آن که در نسخههای بعدترِِ شعر، مزدوج بیپردهای که نسخهی نخستین با آن تمام شده بود حذف میشود: «مهاجمی مرا سخت در آغوش میگیرد و من سخت در آغوشش میگیرم! / ما هم را آسیب میرسانیم همانطور که عروس و داماد هم را آسیب میرسانند.» این آگاهی دردناک لازمهی تبدیل شدن شاعر به ظرفی است، در بخش بیستوچهارم، برای «تمام صداهای کشیدهی کودن،» از گذشته، حال، و آینده که او به صحنهی تخیل دموکراتیک خود فرا میخواند ــ تخیلی که باگذشت زمان از آنِ ما میشود. خوب گوش کنید.
—CM
Question
منظور ویتمن چیست وقتی میگوید: «ملاک همان رشد است»؟ در این بخش شاعر میخواهد «منبسط» شود، گسترده شود، آنقدر گسترده که بتواند خودِ زمین را بهعنوان معشوق تصور کند. چهچیزِ در «رشد» روی میدهد که برای اینگونه منبسط شدن خویشتن ضروری است؟ آیا دانستن اینکه ریشههای واژهی «رشد» «develop» در انگلیسی معنای «پرده برداشتن» «باز کردن» یا «نمایان کردن» دارند در پاسخ به این سؤال کمکتان میکند؟