Foreword
حالا که ويتمن خود را از تمسخرکنندگان و مشاجرهکنندگان و سخنوران و سياحان و مدعيان کاملاً جدا کرده است، به سراغ روح خود میرود و در يکی از متهورانهترين اقدامات شاعرانهی قرن نوزدهم جسم و روح خود را در حال همخوابگی تجسم میکند. ويتمن در ادامهی تأکيد خود بر برابری، يادآور میشود که روح يا جسم هيچيک پستتر از ديگری نيست. او اينجا سنت شاعرانهای ديرين را به کار میگيرد: تصور گفتوگويي ميان جسم و روح؛ تفاوت رويکرد او اما در اين است که به جای آنکه در اين مباحثه روح برنده شود (آنطور که تقريباً در تمامی اشعار قبل از ويمتن اتفاق میافتد)، جسم و روح اين شعر همآغوش میشوند و به هم هويت میبخشند. شاعران پيش از ويمتن روح را بخش ماندگار خويشتن تصور میکردند، بخشی که در زمان مرگٍ جسم ورای آن میرفت، اما ويمتن هبوط روح را (و نه تعالی آن را) تصور میکند. او معتقد است تنها زمانی که روح در جسم هبوط میکند توانايي عمل در جهان را پيدا میکند؛ و به همين ترتيب، جسم تنها زمانی برای عمل در دنيا دليلی پيدا میکند که روح بدان انرژی بخشيده باشد. بدون روح، جسم صرفاً مادهای مرده است؛ بدون جسم، روح تنها اشتياقی است انتزاعی، تمايلی برای پيوستن، جذب کردن، ديدن، شنيدن، لمس کردن، چشيدن، بدون ابزاری برای انجام هيچ يک از اينها. جسم و روح يکی و همراه هم هستند.
تصور اين که ويمتن زمانی که پيوستن شهوانی "منِ" خود را به "تو" تجسم میکند چه جور همخوابگی را در نظر دارد دشوار است. اين همخوابگی نوعی نزديکی است که ايجاد "صدا" میکند، اما اين صدا با کلمات، موسيقی، يا آهنگ صحبت نمیکند؛ صدايي است که "نطق" نمیکند، "نجوا" میکند. شهوانیترين بخش اين به هم پيوستن آن لحظهی عجيبی است که عاشقی بینامونشان پيراهن راوی را کنار میزند و زبانش را در قلب برهنهی او فرو میبرد. تعجبی ندارد که برام استوکر، نويسندهی ، از دوستداران ويتمن بود! استوکر میدانست که "من"ِ ويتمن کمی خونآشام است، هميشه (حتی مدتها بعد از مرگش) جايي در کتاب در کمين مینشيند و در حال سرک کشيدن است، منتظر خوانندهای زنده که به کلمات آن صفحات صدا و زندگی ببخشد، کلماتی که جز آن مردهاند. فرو رفتن زبان در قلب برهنه به يقين اشاره به پيوستن صدا است به جسم و روح. اينجا جسم و روح به هم میپيوندند؛ و به تعبيری ديگر شاعر و خواننده هم در همآغوشیای شهوانی به هم میپيوندند، چرا که حالا اين جسم خواننده است که کلمات شاعر متوفی را از آنٍ خود میکند.
سپس، در بخشی يادآور کتاب مقدس، "صلح و معرفت" به سراغ راوی خرسند شعر میروند، و در لحظهای عرفانی که او با خداوند و "انگور گرگ،" با تمامی زنان و مردان، با مورچهها، با باشکوهترينها و عادیترينها يکی میشود، تمام "براهين زمين" ناپديد میشوند. حالا راوی میداند که جسم و روح او بخشی از هر آنچه است که خداوند است، و همهی خلقت، از بالاترين تا پايينترين، از گستردهترين تا کوچکترين، مرتعش "عشق" است، عشقی که ستون فقرات کشتی خلقت است، کشتیای که همگی ما ــ بزرگ و کوچک، مهم و بیاهميت ــ مسافر آن هستيم.
—EF
به تو ایمان دارم ای روحِ من، نباید کوچک بشمارم در برابرت «آن دیگری» را که من هستم و نباید حقیر شوی در برابرش. با من یله شو بر چمن، بشکن سد گلویت را! نه واژهای میخواهم، نه موسیقی یا نظمی نه نطق و آدابی نه حتی بهترینان را تنها لالای صدایت را میطلبم، نجوای چهچههگوی صدایات را. به خاطر میآورم که چگونه میآرمیدیم در چنین صبح شفاف تابستانی چگونه سرت را بر کفلهایم نهادی و نازکانه غلتیدی بر من و کنار زدی پیرهنام را از قفسهی سینهام و فروبردی زبانت را به قلب برهنهام و پیشتر رفتی تا ریش مرا لمس کردی و پیشترک تا پاهایم را در خود بگیری. بهآنی بالید و گسترد به دورِ من صلح و معرفت که تمام براهین زمین را در مینوردد و میدانم که دست خدا بشارت خویشتنام است و میدانم که جان خدا برادر خویشتنام است اینکه تمام آدمیانِ به جهان آمده، برادران مناند و زنان، خواهران و معشوقهگان من و این که عشق، ستون فقرات کشتی خلقت است و بینهایتاند برگهایی که خشک میشوند یا فرومیافتند در مزارع و مورچههای قهوهای در چالههای کوچک زیرشان و پوستهپوستهی خزهپوشِ پرچین، کپهی سنگها، سامبیکاس، گل خرگوشک و انگور گرگ.
Song of Myself, Section 5 - poem read by Sholeh Wolpe
Afterword
میخواهم رازی مگو را با شما در ميان بگذارم: شهوت (eros) شايد قابلاعتمادترين کليد برای کندوکاو شاعرانه باشد، چرا که تمنا و شيفتگی محرک اصلی تخيل غنايي است. از سافو تا ويليام بليک تا پتی اسميت، شاعران به نقش اساسی تمنا در سرودن شعر واقف بودهاند، حتی اگر به ندرت بدان اذعان کرده باشند؛ چه اين تمنا تمنای معشوق باشد، چه تمنای خداوند، چه شهرت، چه جاودانگی، چه انقلاب، چه خود زبان. اشعار متأخر جان دون، "غزليات مقدس" او، همانقدر سوزناک است که اشعار عاشقانهی دوران جوانی او: "قلب مرا در هم بشکن، ای خداوند سهنفره." و اشعاری که داوود، حافظ، و سنت جان در نيايش معبود الهی سرودهاند چنان انرژیای دارند که همهی ما در اعماق تجربياتمان با آن آشنا هستيم. آنچه بخش پنجم "آواز خويشتن" را چنين متهور و چنين تأثيرگذار میکند تصميم ويتمن است برای پرداختن بیپرده به اين موضوع و عملی کردن ازدواج جسم و روحی که از ازل بر انگيزهی شعر غنايي فرمان رانده است ــ "ستون فقرات خلقت،" شاه تيری متصل به ستون کشتیای که فرد عاشق، آن عاشق هوشيار بر هر آنچه در زير لوای خورشيد است، با آن سفر میکند. در حال چشم به راهی، در فضای ميان يک تعهد تا تعهدی ديگر، در لالای يک صدا، شاعر "نجوای چهچههگوی صدایات" را میشنود، صدايي که صدای تکتک خوانندگان ابيات اوست، صدای شما و من، برادر و خواهر، حالا و در آينده، در حال چشيدن نمک، و هجوم امواج دريا، و "صلح و معرفت که تمام براهين زمين را در مینوردد." اين است راز ويتمن.
—CM
Question
بخش پنجم "آواز خويشتن" در آنٍ واحد يکي از جسمانیترين و يکي از روحانیترين بخشهای شعر ويتمن است. پاسخ شما به تأکيد ويمتن بر اينکه تنها از طريق جسم مادی خود میتوانيم به اسرار گستردهی خلقت دست پيدا کنيم چيست؟